فقط گفتی به ما پرواز- پرواز!

در زندان غیبت کی شود باز؟

بدون تو چگونه پرگشاییم؟

برای هر عمل هستی سر آغاز

برای ما نمانده سوز و آهی

تو می گویی بخوان آواز- آواز؟

میان ما خوارج یکه تازند

کدامین ارتش و نیرو و سرباز؟!

سخن کوتاه آقا جان-غریبی

نداری یاور و دلسوز و غمساز

مرا از خواب شب بیدار گردان

ز خواب غفلت و خودبینی و ناز   

فرج آقا صلوات

+ نوشته شده در   چهار شنبه 27 ارديبهشت 1391برچسب:,;ساعت  18:54;  توسط  رها; 

آقاجون سلام.حالتون خوبه؟

اينبار نه ميخوام شعر بنويسم نه داستان، نه مطالب تكون دهنده!

ايندفعه فقط ميخوام باهات حرف بزنم.حرفايي كه توي دلم تلنبار شدن و تبديل شدن

به يه بار سنگين.به يه بغض گلوگير كه انگار هيچوقت نميخواد بتركه.....


ادامه مطلب...
+ نوشته شده در   دو شنبه 25 ارديبهشت 1391برچسب:,;ساعت  19:21;  توسط  رها; 

روی دفتر هردویشان بزرگ می نویسم :جمعه.

هردویشان برسرم فریاد می زنند.معلم به سمت میز من می آید

نگاهش رابه نگاهم گره می زند.یک گره کور که من هرچه تلاش می کنم،نمی توانم بازش کنم.

 معلم
می گوید:خودکار نو خریدی؟روی دفتر خودت امتحان کن.

کلاس غرق خنده می شود

قسمتی از گره کور نگاه راباز کرده ام. اما نمی دانم چرا گوشه سمت چپش باز نمی شود

معلم می گوید: بفرمایید بیرون...

 
حس می کنم دنیا بر سرم خراب شده.

گره کور باز می شود... از جایم بلند می شوم.

راهرو میان نیمکتها را طی میکنم.

نزدیک تخته سیاه می رسم.گچ رابر می دارم.وروی تمام فرمولهای شیمی،فیزیک واتحادهای ریاضی وتاریخهای ادبیات واشعار کی وکی وکی بزرگ می نویسم:

امروز جمعه است...کسی منتظر نیست؟...

بر می گردم وپشت سرم رانگاه می کنم!!!.

انگار خواب می بینم!!.کلاس غرق در اشک شده است وجمله خودم صدهابار جلو چشمانم رژه می رود.امروز جمعه است ...کسی منتظر نیست؟

معلم به سمت تخته می آید.همه اعداد وفرمولها وجملات را پاک می کند وبا خط درشت می نویسد:

درس امروز؛انتظار...!

وبچه ها کنارتاریخ دفترشان طوری که فقط خودشان ببینندمی نویسند: جمعه واو نیامد!

اما معلم گوشه ی تخته کنار تاریخ طوری که بچه ها ببینند می نویسد:

تاجمعه دگر انتظارها باقی است"

+ نوشته شده در   پنج شنبه 21 ارديبهشت 1391برچسب:,;ساعت  21:40;  توسط  رها; 

 

روزی هزار بار دلت راشکسته ام
بیخود به انتظار وصالت نشسته ام
هربار این تویی که رسیدی و در زدی
هربار این منم که در خانه بسته ام
هر جمعه قول میدهم آدم شوم ولی
هم عهد خویش هم دلت راشکسته ام
اللهم عجل لولیک الفرج

ای مفرد مذکر دل ها ظهور کن

حالا که فعل بودن تو صرف می شود

+ نوشته شده در   پنج شنبه 21 ارديبهشت 1391برچسب:,;ساعت  21:35;  توسط  رها; 

گـــر چــه پیـمان را شکستم بر سـر پیمانه ام          بـا همـــه بد عــهدی ام آن عـاشق دیوانـه ام

گـــر بــه ظاهــر دورم از درگــاه تو ای نازنیـــن          بـاز هــــم مشــتاق روی دلـــکش جـانـانــه ام

از در مـــیخانه ات ای شـــاهد خـــوبان مـــران          با هـــمه عصیان همان دردی کـش میخانه ام

پـــــرده بردار از رخ زیـــــبا که مشتاق تـــــوام           آن رخ زیـــــبـا ندیــــــده، والــــه و دیــــوانه ام

پادشـــــاه جــــودی و ما بـــنده درگـــاه تـــــو           منتـــــظر بـر درگهت ،زان بخشش شاهانه ام

در مـــــیان بحــر هجران غوطه ور گشتم ولی           باز هـــم در جستجوی گــوهـــــر دردانـــــه ام

همچون من هرگز نباشـد بردرت پیمان شکن            لیــک با الــــطاف غــیر از تو، شـها !بیگانه ام

چون که لطف توست تنها ضامن رســوایی ام           ور نـــه آن گــردم که افشـــان در دل ویرانه ام

انتـــظارت بیش از حــد شد، تحمل تا به کی؟           آفتـــابـا! بـــــهر دیـــــدار رخـــــت پروانـــــه ام

 

والــــــه و شــــیدا و مـستم لیک، محتاج توام

یک نــــظر بر من نــــــمـا، ای عارف فرزانه ام!

+ نوشته شده در   سه شنبه 12 ارديبهشت 1391برچسب:,;ساعت  14:18;  توسط  رها;